چهار مفهوم در اقتصادِ اسلامی و تجربیاتِ من

رزق

از پونزده‌سالگی دوست داشتم ازدواج بکنم. اون‌موقع با صحبت‌های «حسن عباسی» که به درستی تکمیل و تکاملِ ایمان رو در ازدواج می‌دونست تمایل به این کار پیدا کرده بودم و اخیراً بیش‌تر از همیشه(ولی باز نه به قدری که باید و شاید) به دنبالِ این امر هستم.

وقتی پونزده سالم بود و قصه‌ی علامه‌حلی رو شنیدم که شبِ اولی که محتلم می‌شه پدر و مادرش رو بیدار می‌کنه و مجبورشون می‌کنه براش زن بگیرن، خیلی دوست داشتم که منم زودتر ازدواج بکنم. کاش شرایطِ دنیا طوری بود که اون‌زمان رُخ می‌داد.

مسئله‌ی نیازم به ازدواج رو با پدر و مادرم در میون گذاشتم و اونا دوتا مشکلِ عمده به خواسته‌ام وارد کردن؛ تو ۱- قدرت مالی و ۲- پختگی نداری. به‌نظر می‌رسید توی عُرفِ جامعه قدرت مالی و داشتنِ پختگی چیزهای مهمی برای ازدواج‌کردن هستن. من اون‌زمان بهشون گفتم که کارِ زیادی در خصوصِ پختگی و شعور ازم برنمی‌آد، ولی سعی می‌کنم استقلالِ مالی داشته باشم. و خیلی ایمان داشتم؛ واقعاً یه ایمانِ عمیق به این‌که خداوند اون‌که رو که در راهِ خدا حرکت بکنه کمک می‌کنه و جلو می‌بَرَدش.
و آنان که در راه ما جهد و کوشش کردند محققاً آنها را به راه‌های خویش هدایت می‌کنیم، و همیشه خدا یار نکوکاران است.
و آنان که در راه ما جهد و کوشش کردند محققاً آنها را به راه‌های خویش هدایت می‌کنیم، و همیشه خدا یار نکوکاران است.

و در عینِ حال به این اعتقاد داشتم که خداوند اجازه نمی‌ده که کسی به خاطرِ مشکلِ مالی، ازدواجش رو به تأخیر بندازه. اون‌زمان انقدر خالصانه «رزاق‌بودن خداوند» رو قبول داشتم که مطمئن بودم بهم در این خصوص کمک می‌کنه و از مِه خارجم می‌کنه و این مشکل رو برام حل می‌کنه.

و البته باید مردان بی‌زن و زنان بی‌شوهر و کنیزان و بندگان شایسته خود را به نکاح یکدیگر درآورید، اگر آن مردان و زنان فقیرند خدا به لطف و فضل خود آنان را بی‌نیاز و مستغنی خواهد فرمود و خدا رحمتش وسیع و نامتناهی و به احوالِ بندگان آگاه است.

فاصله‌ی صحبتی که با پدر و مادرم داشتم تا قراردادی که با شرکتِ «پارس‌فناورانِ مبتکر» بستم تنها یک هفته بود. یه قرارداد با مبلغِ نسبتاً خوب، توی حوزه‌ی علاقه و تخصصِ اون‌زمانم(امنیت) که به صورتِ دورکاری باید انجامش می‌دادم. دومِ دبیرستان مدرسه می‌رفتم و درسم رو می‌خوندم و تست‌های شرکت رو هم در زمان‌های مشخص‌شده ارسال می‌کردم. اون درآمد برای یک زندگی توی شهری مثلِ خرمدره کافی بود. نکته‌ی بعدی اینه که من هنوز هم اون قرارداد رو دارم و یه سری افزایش‌هایی توی مبلغش صورت گرفتن؛ کارِ نسبتاً سبکیه و هر ماه یه زمانی رو روش می‌ذارم و خدا رو هربار برای واریزشدنش شکر می‌کنم.

مهم‌ترین خروجیِ اون قصه برای من، ازدواج‌کردنم نبود(چون رُخ نداد. اگه می‌داد قطعاً الآن ازش به عنوانِ مهم‌ترین خروجیِ قصه نام می‌بردم)؛ بل‌که مهم‌ترینش اون اعتقاد و ایمانِ عمیق به «رزاق‌بودنِ خداوند» بود؛ این‌که روزیِ من دستِ خداست و فارغ از این‌که کجام و چطور دارم زندگی می‌کنم، خدا اونو به من می‌رسونه! برای مثال من توی خرمدره بودم، دانش‌آموزِ اولِ دبیرستان بودم، مدرکِ خاصی تو حوزه‌ی IT نداشتم، حتی اون‌قدرا از مهارت‌های مذاکره بارم نبود و حتی یه کتابِ برایان تریسی نخونده بودم، ولی با یه نمایشِ خیلی خیره‌کننده وقتی برای بستنِ قرارداد رفته بودیم، تونستم همچین شغلی رو به صورتِ دورکاری به دست بیارم؛ حتی لزومی نداشت موقعِ انجامش توی شرکت باشم، می‌شد در حالتِ درازکش با لپ‌تاپ و از توی خونه انجامش داد.

شاید فعل‌های اول‌شخصِ بندِ قبلی به نظر این‌طور برسونه که «من خیلی خفن بودم»؛ ولی خُب می‌تونم تا فردا اسم و قصه‌ی افرادی رو بگم که بدونِ شک بسیار بسیار بااستعدادتر از من بودن و ضریب‌هوشی‌های خیلی خیلی بیشتری به نسبتِ من داشتن و حتی کتاب‌های بیشتری از من خوندن، توی جاهای بهتری به نسبتِ من زندگی می‌کردن، امکاناتِ بیشتری داشتن ولی هیچ‌کدوم همچین پستی نتونستن برای شما بنویسن. خودم شخصاً هیچ‌کدوم از اتفاقاتی رو که افتاده نشون‌گرِ تواناییِ «خودم» نمی‌دونم؛ این‌ها همگی داره یک تصویرِ بزرگ‌تری رو نشون می‌ده که توش دستِ خدا به عنوانِ «رزق‌دهنده» قرار داره.

لذا می‌تونم اولین نکته‌ی مهمی رو که بهش رسیدم، «ایمان به رزاقیتِ خداوند» بدونم؛ اگه قبول داشته باشیم که رزقِ ما دستِ خداست، به سادگی از شغلی که احتراممون توش حفظ نمی‌شه استعفا می‌دیم و به جستجوی جایی می‌ریم که توش شأنِ انسانی‌مون رو نگه بدارن. اگه قبول داشته باشیم که رزقِ ما رو خداوند می‌ده، به سادگی از حقوقی که بیشتر از اونه که برامون عادلانه‌ست می‌گذریم. اگه قبول داشته باشیم که رزقِ ما از سمتِ خداوند می‌آد و غیربُنیاده، طمع رو کنار می‌ذاریم و بهترین تلاشِ خودمون رو به‌کار می‌بریم و شک نداریم که هر چه برامون رُخ بده، بهترین اتفاقِ ممکنه.

انفاق، بیع و برکت

خیلیامون شنیدیم که «علم با یاددادن بیشتر می‌شه»؛ و تا حدِ خیلی خوبی پایه و اساسِ علمی هم داره. طبقِ تحقیقات، Teaching is the best way to learn. استفان کاوی توی کتابِ بی‌نظیرش «هفت عادت مردمان مؤثر» به معجزه‌ی یاددهی اشاره می‌کنه و از خواننده می‌خواد برای بهتر یادگرفتنِ مفاهیمی که توی کتابش آورده، سعی کنه اون‌ها رو به افرادِ دیگه یاد بده. تجربه‌ی شخصیِ من هم این مسئله رو تأیید می‌کنه که هرگاه مطالبی رو که خوندم برای دیگران توضیح دادم، متوجهِ نقاطِ کورِ علمِ خودم شدم. نوشتنِ این مطلب باعث می‌شه بهتر بفهمم کجای علمم ناقصه و توضیح‌دادنش دیروز برای مشاورم و چندبار برای کُوچم، باعث شدن تا حدی روی مسئله احاطه پیدا بکنم که جرأتِ نوشتنِ این پست رو پیدا بکنم.

آموختن

یادمه توی دبیرستان برای بچه‌ها کلاس‌های برنامه‌نویسی می‌ذاشتم، توی مجله‌مون(کلامِ سمپادِ ابهر) سعی می‌کردم پست‌هایی بنویسم که یه جور انتشارِ دونسته‌هام بودن، و بعضی‌اوقات هم یه سری جلساتِ one-on-one با بچه‌هامون داشتم که تلاش می‌کردم توشون یه سری چیزهایی که خودم بلد بودم رو به اون‌ها هم منتقل بکنم. تا حدِ خیلی خوبی دانشی رو که الآن دارم مدیونِ اون کارهای خودم می‌دونم؛ این‌که تلاش کردم به بقیه «یاد بدم» باعث شد خداوند بخشی از رزقِ علمیِ اون‌ها رو هم به من بده؛ چرا که از طریقِ من داشت بهشون می‌رسید و همین سبب شد من هم بیشتر یاد بگیرم. این رو می‌شه به رزقِ یک کارآفرین تشبیه کرد؛ یک کارآفرین رزقِ تعدادِ زیادی کارمند و کارگر رو پرداخت می‌کنه، به خاطرِ همین خداوند رزقِ تمامِ اون آدم‌ها رو هم به اون کارآفرین می‌ده تا از طریقِ اون بهشون برسه. حالا خبرِ خوب توی کارآفرینیِ من این بود که کارآفرینی‌م علمی بود و با پخش‌کردنِ رزقِ بقیه، رزقِ خودمم برام باقی می‌موند!

یه ای‌کاش ممکنه به ذهنمون برسه و اون هم اینه که «ای کاش همه‌چیز مثلِ علم بود و وقتی یادش می‌دادی جای کم‌شدن، بیشتر می‌شد». من تلاش دارم توی این بخش بگم که این ای‌کاش در حقیقت وجود داره و فقط لازمه یه Paradigm-Shift داشته باشیم تا بتونیم اونو ببینیم؛ به زبانِ فارسی یعنی «چشم‌ها را باید شست، جور دیگر باید دید».

پارادایم‌شیفت

توجه به این مسئله که «یاددادنِ علم به دیگران» همون انفاق‌کردنشه، ما رو می‌تونه به این سمت ببره که شاید با انفاق‌کردنِ مال یا هر شکل رزقِ دیگه هم بتونیم اون رزق رو افزایش بدیم[۱]. حقیقت اینه که طبقِ چیزهایی که من در خصوصِ نظریاتِ اقتصادِ اسلامی خوندم، این مسئله برقراره؛ یعنی خداوند «بیع»ـی رو که با دیدگاهِ «انفاق» صورت گرفته باشه، با «برکت» پاسخ می‌ده. حالا «بیع» و «انفاق» و «برکت» چی هستن؟ بریم که داشته باشیم!

بیع: یه مفهوم در اقتصادِ اسلامیه که به هر شکل داد و ستدی اطلاق می‌شه؛ برای مثال فرآیندِ آموزش به غیر، خرید و فروشِ یه خونه، محبت‌کردن به یک عضو در خانواده، و غیر.

انفاق: به بخششِ رزق در راهِ خدا گفته می‌شه؛ برای مثال من راننده‌ی تاکسی هستم، ۱۰۰۰تومن کرایه‌ی یک مسیرمه، از مسافرم ۹۰۰تومن می‌گیرم و اون ۱۰۰تومن رو با خدا معامله می‌کنم. این‌جا من کوچک‌ترین توقعی از خلقِ خدا ندارم و هرچه رُخ بده من طرف‌حسابم خدای خودمه؛ خواه اون شخص یا جامعه حرکتِ من رو تأیید، تحسین یا تقبیح بکنن.

برکت: این‌که مالی برکت پیدا می‌کنه، به حالتی ازش اطلاق می‌شه که هر چه ازش برداری تموم نمی‌شه؛ گویی که به یه منبعِ بی‌نهایت متصله. برای مثال این‌که علمِ کسی برکت پیدا بکنه یعنی اون‌قدر زیاد بشه که کاملاً توی حوزه‌ی فهمِ خودش تسلط داشته باشه.

*نکته: تعاریفِ بالا درکِ من از مفاهیم هستن و ممکنه دقیق نباشن.

حالا تکرار می‌کنم، «خداوند «بیع»ـی رو که با دیدگاهِ «انفاق» صورت گرفته باشه، با «برکت» پاسخ می‌ده»؛ یعنی این‌که اگه در معامله‌ای که داریم، بخشی از سود یا تمامِ اون رو از شخصِ طرفِ معامله نگیریم و در خصوصِ اون با خدا معامله بکنیم(یعنی دیدگاهِ انفاقی داشته باشیم)، خداوند با برکت‌دادن به مال و سودمون به ما پاسخ می‌ده. این‌که برکت چطور رُخ می‌ده و چیه رو هنوز خودم هم دقیقاً درک نکردم؛ اما این رو به خوبی می‌دونم که گاهی‌اوقات چهارروز وقتِ آزاد داریم ولی برکت نداره؛ به خاطر همین توش هیچ کاری نمی‌تونیم بکنیم، گاهی هم فقط نیم‌روز وقتِ آزاد داریم ولی زمانمون در اون آن‌چنان بابرکته که می‌تونیم خروجیِ چندهفته رو ازش بگیریم. لزوماً Quantitiy ملاک نیست این‌جا؛ شاید پولِ بزرگی رو به ظاهر به دست بیاریم، ولی در حقیقت با هزار و یک مشکلِ روحی یا اقتصادی مجبور باشیم سروکله بزنیم و اون پولِ نادرست از حلقوممون پایین نره. شاید هم به ظاهر پولِ کمی رو به دست بیاریم ولی انقدر برامون بابرکت باشه که بتونیم باهاش کلی رُشد بکنیم و کلی باعثِ رشدِ دیگران باشیم.

رزق، انفاق، بیع، برکت؛ رزاقیت از سوی خداوند، بیعِ مبتنی بر دیدگاهِ انفاقی از سمتِ ما(«از ما حرکت») و برکت‌دهی به رزق از سمتِ خدا(«از خدا برکت»).

به عقیده‌ی من اگه انسان توی معاملاتِ خودش، قبول کنه که طرفِ مقابلش خداونده، سعی می‌کنه بهترین معامله‌ی خودش رو انجام بده؛ از کار نمی‌زنه، کم نمی‌ذاره، کم‌فروشی نمی‌کنه، هر چی ازش بربیاد انجام می‌ده، و در نهایت هم خودش راضیه و هم طرفِ مقابل ازش راضیه. و به یقین خدا هم از چنین معامله‌ای راضیه. اما اگه تلاش کنیم که به جای تکیه‌کردن بر معامله بر خدا، صرفاً وجهِ مادیِ هر معامله رو ببینیم، باید با بی‌برکتیِ اون‌چه که به دست می‌آریم کنار بیایم. شاید به ظاهر موفق بشیم سرِ کسی رو توی معامله‌ای کلاه بذاریم و چند اپسیلون ریال بیشتر ازش بِسُلفیم، اما در نهایت با برکتی که از مالِ خودمون دور کردیم، این رو به دنیا پس می‌دیم.

منابع برای مطالعه‌ی بیشتر:

[۱]: این‌جا لازمه به این نکته اشاره بکنم که «رزق» یک کلمه‌ی عمومیه و به هر شکل روزیِ انسان اطلاق می‌شه؛ روزیِ علمی، روزیِ مادی، روزیِ محبت و مثلِ این‌ها.

پ.ن: نظراتتون رو لطفاً برام بنویسید. این پست رو سعی می‌کنم توسعه بدم و بهترش بکنم تا به یه چیزِ خیلی قشنگی برسه. از همگی ممنونم 🌸.

14 دیدگاه

  1. واقعأ دقیق و جامع بود. احسنت به شما محمد عزیز. چقدر زیبا توضیح دادی جمله ی از ما حرکت و از خدا برکت رو. برکت زندگیت روز افزون🌸

    1. ممنون. خیلی خوش‌حالم پست دوست‌داشتنی بوده(:دی).
      برکتِ زندگیِ همه‌مون روزافزون باشه ان‌شاءالله.

  2. یادم میاد یه جاهایی تو زندگی از خدا میخاستم وجودش رو بهم اثبات کنه و خدا خیلی خوب اینکارو میکرد ! و اونجا بود که دوست داشتم خدا رو بغلش کنم !
    وقتی داشتی از این تجربه میگفتی که به نیت ازدواج دنبال رزق رفتی و کمتر از یک هفته کار پیدا کردی ، اون حالت ی بهم دست داد که دوست دارم خدا رو بغل کنم !

    اینکه تجربه های شخصیت رو نوشتی خیلی حرکت فوق العاده ای بود و بهترین دعایی که بنظرم میتونم برات کنم اینه که ان شاالله ی روزی تجربه هات در جریان سازی نظام اقتصاد اسلامی رو برامون بنویسی!

    1. من اقتصادِ اسلامی رو خیلی دوست دارم و شک ندارم که بهترین مدلِ ممکن برای یک نظامِ اقتصادی همینه. امیدوارم یه روزی حداقل توی کشورِ ما که این دغدغه رو داره این مدل به طورِ کامل اجرا بشه و خبری از «ربا»، «طمع» و بقیه‌ی مفاهیمِ مذمومِ اقتصادی داخلش نباشه.
      خیلی باعثِ افتخارمه این‌که متن رو دوست داشتی و تجربه‌ی شخصی‌ت رو هم برام نوشتی. امیدوارم خواننده‌ی خوبی مثلِ تو رو بتونم حفظ بکنم مهدیِ عزیز. و امیدوارم که بتونم بیش‌تر یاد بگیرم تا بیش‌تر بنویسم.

  3. مثل همیشه مطالبت اونقدر خوبه که باعث میشه من نتونم فیدبک یی داشته باشم، و مثل همیشه غبطه بخورم!

  4. سلام
    خیلی زیبا بود
    بنده خیلی به اقتصاد اسلامی علاقه دارم
    به نظرم این علاقه ی مشترک میتونه بهانه ی خوبی برای آشنایی بیشتر باشه
    همه ی اقتصاد اسلامی ، حقیقت رزقه ؛ وقتی انسان از رزق جدا شد! ، چاره ای جز دویدن و نرسیدن براش نمیمونه . پناه به خدا
    متشکرم

    1. سلام.

      مرسی خیلی به خاطر توجه و نظرت ابوالفضل عزیز.

      باعث افتخارمه باهات بیش‌تر آشنا بشم و ازت بتونم یاد بگیرم. من روی تلگرام و جی‌میل mtp1376 هستم. اگه خواستی با هم می‌تونیم دیداری داشته باشیم و صحبت کنیم راجع بهش.

پاسخ دادن به مهدی لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.